محمدمهديمحمدمهدي، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه سن داره

مهدی بهار مادر

جدایی...

سلام دلبرکم... امروز دوباره مثل چهارشنبه و پنجشنبه با گریه و حتی با شدت بیشتری از روزهای قبل به مهد رفتی .نمی دونم چرا یه دفعه این طوری شدی چون دو هفته گذشته هیچ مشکلی نداشتی و خودت با اشتیاق پله ها رو بالا می رفتی و با من بای بای می کردی و داخل مهد می رفتی. صبح پنج شنبه با مهد تماس گرفتم وخواستم با مدیر مه یا مربیت صحبت کنم و علت رو جویا بشم چون حدس زدم اونجا از یه چیزی اذیت میشی ولی نشد و امروز حضوری با مربیت صحبت کردم و گفت که مشکلی نیست و بچه ها هر چی بزرگتر می شن چون درکشون بالا تر می ره سخت تر جدایی رو می پذیرن. خلاصه امروز با وجود اینکه ماشینی که بابا جون از کربلا برات اورده رو با خودت به مهد بردی حسابی گریه کردی و من هم تا چند دقیق...
9 مهر 1390

یاد آوری

سلام دردونه مامان.. اولین روز سال تحصیلی امسال که مصادف بود با یکشنبه سوم مهرماه وقتی که سر کار اودم از بس که ذوق زده بودم که امسال من هم مثل مامان های دیگه یه فسقلی دارم که صبح با من از خونه بیرون بیاد و به مهد بره ،همون صبح اول وقت کلی واسه شما نوشتم و از حال و هوای مهد و احساسات خودم واست گفتم ولی متاسفانه به خاطر یه اشتباه همش پرید و کامپیوتر مشکل پیدا کرد و تا امروز هم این مشکل ادامه داشت . خلاصه دوباره برات توی پست دیگه در مورد اون روز می نویسم. ولی حالا اینو بگم که از دیروز بعد از دو هفته مهد رفتن بدون مشکل ، داری بد اخلاقی می کنی و صبحها به سختی می ری داخل مهد.امروز که اصلا از بغل من پایین نمیومدی و مربیت با گریه بردت داخل . در ب...
7 مهر 1390